در شب تیره و تارم
شعله ای زیبا باش
بنشین در بن این تاریکی
بی غم از فردا باش
عشق تو چشمه ی خونبار منست
سینه ام درگه والای غمست
چه نشستی بی خبر از آتشم
در دلم موج زن و دریا باش
یاد روزی که ز تو زنده شدم
من نبودم وز تو پاینده شدم
با تو از هستی و مهر و مستی
باتو از عشق آکنده شدم
با غمت بر سر پیمانه نشستم
وای که پیمانه شکست و من خود میخانه شدم
دیرگاهیست که شبم تاریک است
دیده دریا و رهم باریک است
بی تو زین پس نتوانم بودن
بی تو از این شب تاریک نتوان بگذشتن
کلبه ی عشق وفریبایی باش
بر دلم موج شکیبایی باش
گیر دست من و با من به افق راهی باش
تا دلت قبله ی عشق و سخنت مهر منست
ایستاده بر قله ی عشق و تو
مرا