دیدمت آنجا نشسته بودی
دیده بر دنیا بسته بودی
پشت کردی به زمان و به جها ن
لیک در ذهن تو دنیایی نهان
تاری از کوچه ی ذهنت کشیدی به دار
پودی از کنج دلت بر آن گره کردی یار
بافتی با دست خود چندین بهار
ساختی با مهر خود یک آبشار
آمدی دنیات در دست تو بود
وان نهادی پیش چشم مست یار.